و گرفتم ز تو ای سرو روانم لرزه
قرص و محکم سر حرف خودم استادم گر
تا شود بلکه عیان بر همگانم لرزه
اینکه خواهم تو شوی یار من ای "نیروگاه!"
که دهی مثل عربها به لسانم لرزه
برق چشمان تو از "برق سه فاز "افزون است
با چنین حال خوشم هیچ ندانم لرزه
عشق تو لکنتی انداخته بر جان غزل
که از این روی گرفته است بیانم لرزه
اثر برق دو چشمان خودت را بنگر
از پریشانی افکار جوانم لرزه
وزن از خاطر این مصرع من دور شده
از وقتی که افتاد بر مغز و استخوانم لرزه
حال فانا به که گویم غم و دردم کاین طور
برده احساس من و تاب و توانم لرزه