با سلام به دوستان عزیز
با حفظ آدرس قبلی از این پس می توانید با وارد کردن این آدرس
pnubargh.ir-plc.ir
به وبلاگ مراجعه کنید .
یعنی از این پس دو آدرس زیر برابرند و فرقی ندارند
pnubargh.ir-plc.ir
pnubargh.blogsky.com
بعلت فعالیت پر شور دوستان عزیزم در وبلاگ این مطلب به سه صفحه بعد منتقل شده بود و بخاطر آسودگی بازدید کنندگان دوباره ارسال کردم
این لینکی که زیر میبینید یک پروکسی از کشور روسیه هستش
لینک سایت فیسبوک و یا هر سایت دیگه رو تغیر میده تا قابل دسترسی باشه.
نگران نباشید اکانت شما هک و یا بسته نمیشه و این لینک تقلبی نیست.
نظر یادتون نره
o53xo.mzqwgzlcn5xwwltdn5wq.drgo.ru_Facebook.com
دو هفته بعد از شروع ترم
قبل از پایان ترم
در طول امتحانات میان ترم
ادامه مطلب ...
ای دانشجو !!!
به گوش باش که چونان که هنگامه امتحانات پایان ترم فرا همی رسد نکات زیر به خاطر بسپار که به پاس همه درس ها نایل شوی!
.
۱ – زین پس تا آخرین روز امتحانات خواب بر تو حرام باد.
دانشجویان عزیز به لحظات ملکوتی غلط کردم, از ترم بعد می خونم نزدیک می شویم!!!
قانون پایستگی واحد :
واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند
بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند
ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم
واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ
واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمیشه غلط نوشت
«دوغ» رو میشه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو میشه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو میشه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو میشه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو میشه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو میشه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو میشه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو میشه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو میشه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو میشه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!؟
1. جراح قلب و تعمیر کار
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد.
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:
من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم. در حقیقت من آن را زنده می کنم. حال چطور درامد سالانه ی من یک صدم شماست.
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درامدت ۱۰۰برابر شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!!!!
2. ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره.
اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست
میانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه
به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و
هم دیگر دستت نمیاندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬
اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که
من احمق تر از آنهایم. شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر
آوردهام