.
اما این حفره ها بر دو نوع هستد. یه نوعشان نمی چرخند لذا انتهای قیف یک نقطه است. در انجا هر جسمی که به حفره مکش شده باشه نابود میشود. اما یه نوع دیگر سیاهچاله نوعی است که در حال دوران است و برا همین ته قیف یه قاعده داره که به شکل حلقه اس. مثل یک قیف واقعی است که تهش باز است. همین نوع سیاهچاله است که میتواند سکوی پرتاب به آینده یا گذشته باشد. انتهای قیف به یک قیف دیگر به اسم سفیدچاله میرسد که درست عکس ان عمل میکند. یعنی هر جسمی را به شدت به بیرون پرتاب میکند. از همین جاست که میتوانیم پا به زمانها و جهان های دیگر بگذاریم.
کرم چاله
:
یک سکوی دیگر گذر از
زمان است که میتواند در عرض چند ساعت ما
را چندین سال
نوری جابجا کند. فرض کنید دو نفر دو طرف یک ملافه رو گرفته اند و
میکشند. اگر یک
توپ تنیس بر روی ملافه قرار دهیم یک انحنا در سطح ملافه به سمت توپ
ایجاد میشود.
اگر یک تیله به
روی این ملافه قرار دهیم به سمت چاله ای که ان
توپ ایجاد کرده
است میرود. این نظر اینشتین است که کرات آسمانی در فضا و زمان انحنا
ایجاد میکنند؛
درست مثل همان توپ روی ملافه. حالا اگه فرض کنیم فضا به صورت یک لایه
دوبعدی روی یه
محور تا شده باشد و بین نیمه بالا و پایین ان خالی باشد و دو جرم هم
اندازه در قسمت
بالا و پایین مقابل هم قرار گیرد، آن وقت حفره ای که هر دو ایجاد
میکنند میتواند
به همدیگر رسیده و ایجاد یک تونل کند. مثل این که یک میانبر در زمان
و مکان ایجاد
شده باشد. به این تونل میگویند کرم چاله.
این امید است
که یک کهکشانی
که ظاهرا میلیونها سال نوری دور از ماست، از راه یک همچین تونلی بیش
از چند هزار
کیلومتر دور از ما نباشد. در اصل میشود گفت کرم چاله تونل ارتباطی بین
یک سیاهچاله و
یه سفیدچاله است و میتواند بین جهان های موازی ارتباط برقرار کند و
در نتیجه به
همان ترتیب میتواند ما را در زمان جابجا کند. آخرین راه سفر در زمان
ریسمانهای
کیهانی است. طبق این نظریه یک سری رشته هایی به ضخامت یه اتم در فضا وجود
دارند که کل
جهان را پوشش میدهند و تحت فشار خیلی زیادی هستند. اینها هم یه نیروی
جاذبه خیلی قوی
دارند که هر جسمی را سرعت میدهند و چون مرزهای فضا زمان را مغشوش
میکند لذا
میشود از انها برای گذر از زمان استفاده کرد.
تونل زمان :
واقعیت یا خیال ؟
حالا اینها رو
گفتیم
ولی چند اشکال
در این کار است. اول اینکه اصلا نفس تئوری سفر در زمان یک پارادوکس
است. پارادوکس
یا محال نما یعنی چیزی که نقض کننده(نقیض) خودش در درونش است. یک
مثال :اگه خدا
میتواند هر کاری را انجام دهد پس آیا میتواند سنگی درست کند که خودش
هم نتواند
تکانش دهد؟ این یک پارادکس است چون اگر بگوییم آری پس انوقت با اینکه خدا
هرکاری را
میتواند انجام دهد متناقض است و اگر بگوییم نه باز هم همان میشود یعنی
خدا هر کاری را
نمیتواند انجام دهد. یک مثال دیگر این است که اگر من در زمان به عقب
برگردم , به
تاریخی که هنوز بدنیا نیامده بودم پس چطور میتوانم انجا باشم. یا مثلا
اگر برگردم و
پدربزرگ خودم را بکشم پس من چطور بوجود اومده ام؟ یک راه حلی که برای
این مشکل پیدا
شده است، نظریه جهانهای موازی است. طبق این نظریه امکان دارد چندین
جهان وجود
داشته باشد که مشابه جهان ماست اما ترتیب وقایع در انها فرق میکند. پس
وقتی به عقب
برمیگردیم در یک جهان دیگر وجود داریم نه در جهانی
که
در ان هستیم. طبق
این نظریه
بینهایت جهان موازی وجود دارد و ما هر دستکاری که در گذشته انجام بدهیم
یک جهان جدید
پدید می اید.